۱۳۹۶ تیر ۶, سه‌شنبه

کوچ

داشتم روانی میشدم از این که وبلاگم خاک خورده بود. جایی که از وقتی بچه بودم و دغدغه هام خیلی کوچولو بود تا وقتی اتفاقای بزرگتری برام افتاد هرطور شده خودم رو بیرون ریخته بودم و یک جور دفترخاطرات آنلاین شده بود. از اینکه فکر و وقایع ۲۱ سالگیم رو جایی ثبت نکنم ترسیده بودم و اون یک دلیل خیلی مسخره داره اونم اینکه حافظه‌ی من افتضاحه. بدون اغراق. با هیچ کسی از کودکیم در ارتباط نموندم و تنها امیدم برای اینکه حداقل یک نفردیگه یادش باشه اون اول چه اتفاقی افتاده بود با مهیا به گور رفت. البته دوست نزدیک سوم دبستانم رو چندسال پیش توی اینستاگرام پیدا کردم. اون منو پیدا کرد درواقع. اصلا باورم نمیشد! فکر میکردم چون خودم یادم نیست کسی من رو یادش نمیاد. بهم گفت خیلی چیزا از من یاد گرفته بود. حسابی خنده‌م گرفت. آخه یه بچه‌ی ۹ ساله چیزی برای یاددادن داره؟ البته حس کردم یه حرف الکی زده که نایس باشه. داریم از بحث منحرف میشیم. داشتم میگفتم. حالا الان خیلی ساله که کیمیا رو دارم به عنوان شاهد عینی وقایع و اون حافظه‌ش خیلی خوبه و این نقص من رو جبران میکنه کاملا. ولی مغز درهم خودم قطعا به زودی خودش رو بایگانی میکنه. زمان هم که مثل برق در حال گذره و به هیچ صراطی مستقیم نیست. یک واقعیتی باید بگم و اونم اینه که فکر کنم یک سوم ویوهای وبلاگ قبلیم خودم باشم، خیلی وقتا شروع میکردم به خوندن و هی میرفتم صفحه‌ی قبل و قبل و قبل و سیر اتفاقات رو میدیدم تا یادم بیاد چه حسایی داشتم و از بعضی پیشرفتها خوشحال میشدم و با رسیدن به اتفاقای بد دوباره ناراحت میشدم.
 سعی کردم ریشه یابی کنم که چرا دستم به نوشتن نمیره به نتیجه نرسیدم. ولی حس کردم از نو شروع کردن، شروعِ خوبی باشه. حقیقت امر اینه که من هنوزم یک چایی خور قهارم ولی راستش قهوه هم خیلی دوست دارم. اگرچه کمتر به معده‌م میسازه و به این دلیل کمتر میخورمش . ولی همین علاقه باعث شده بود که با دیدن عنوان وبلاگم یک حس خیانتی من رو دربر بگیره. با همه‌ی اینها رفتم که وارد بخش مدیریت پرشین بلاگ شم و دل رو به دریا بزنم. منتها از قضا نوشته بود که مشکل فنی دارن و نمیشه وارد شد، من هم که اصلا به نشانه ها اعتفاد ندارم، یادم اومد که چقدر این پرشین بلاگ منو عذاب داد با "مشکلهای فنی‌ش" و چقدر بدبختی کشیده بودم که یکم کاستومایزش کنم و حداقل هدرش رو خودم بزارم. خلاصه که این علاوه بر همه تحلیل های بی سر و ته قبل باعث شد که در سه سوت بلاگ اسپات دات کام رو تابپ کنم اون بالا. چون من همیشه لاگ این هستم تو جیمیل این بچه باهوشای بلاگ‌اسپات همونجا نوشته بودن بیا همین الان وبلاگ بساز،
سو هییر آی ام.
این هم لازمه بگم که یادمه وقتی میخواستم وبلاگ قبلیم رو بسازم اول به بلاگ اسپات مراجعه کردم و میدونستم به اصطلاح جای "کول" تریه. یکی دوتا وبلاگ انگلیسی هم زدم که متروک شد و آی هو نو آیدیا که چیشدن. مشکل اصلیم با فیلتر بودنش بود. اون موقع با یه فری گیت ِ هن‌هنی باید ۵ دقیقه برای لود شدن هرچیزی صبر میکردم و من هم آدم بی‌صبری هستم به طور ساختاری. ولی الان علم پیشرفت کرده و ما تو این مرز پر گهر راحت تر میتونیم از سد رد شیم.
علی‌رغم افرادی که دارن از اینستاگرام استفاده‌ی وبلاگی میکنن و همه جزییات زندگیشون رو مینویسن این به شدت من رو میترسونه که ۱۰۰ هزار نفر بدونن من دیروز کجا بودم چه کردم و چی شده و اون هم با تصویر. (البته من خودم ثبت وقایع انجام میدم ولی با دیتیل خیلی کمتر از اینا و در حدی که دچار احساس خفگی نشم) ولی نوشتن توی این فضا خیلی حس بهتر و راحت تری داره.
الان صدام داره توی این وبلاگ اکو میشه و من عاشق اینم. مثل یک خونه‌ی جدید. aka حس پروانه‌ای.

p.s: آدرس خدا بیامرز : http://mylocker.persianblog.ir رست این پیس لاکر عزیزم. 1387-1395

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر